جادویی که در 28 سالگی زندگی مرا متحول کرد!

NLP و تغییر در سرنوشت من
۵/۵ - (۴ امتیاز)

اواسط سال ۸۷ بود. هر چقدر که هوا گرمتر می‌شد، حال من هم بدتر و بدتر. آن روزها حال عجیبی داشتم. انگار هرچه بلا و گرفتاری در دنیا وجود داشت، باید بر سر من نازل می‌شد.

نگرانی‌ها، ترس‌ها و رنجش‌ها که حاصل اتفاقات تلخ و آزاردهنده زندگیم بود، با هم جمع و تبدیل به توده‌ای سفت و محکم شده بودند که راه گلوی مرا می‌بست.

تپش قلب، استرس، بلاتکلیفی و ناراحتی، مانند آواری سنگین، لحظه به لحظه شرایط را برایم سخت‌تر می‌کرد. از نوجوانی کتابهای زیادی را برای اینکه ریشه بسیاری از مسائلم را پیدا کنم خوانده بودم، اما هیچ‌کدام از آنها تاثیری را که من می‌خواستم، نداشتند.

 

سعادت‌ آباد، دکه روزنامه فروشی

در همین روزهای ملال‌آور و دوباره پس از چند سال، این احساس که دیگر نمی‌توان در این کشور زندگی کرد، به سراغم آمد. آنقدر آزرده‌ خاطر بودم که از فکر به مهاجرت تا مطرح کردن آن با خانواده و رفتن به اولین آژانس مهاجرتی، کمتر از یک هفته طول کشید.

پرونده تشکیل و مدارکم بررسی شد. شرایطم به گونه‌ای بود که به من اعلام کردند که بسیار راحت‌تر از آنچه تصورش را می‌کردم، می‌توانم مهاجرت کنم.

کارها روی روال پیش می‌رفت و من با تمام عشق و احساسی که به خانواده داشتم، هر روز خوشحال‌تر از روز قبل به امید شروع یک زندگی دوباره در کشوری جدید.

هرجا باشی، مغزت همراه توست
هرجا باشی، مغزت همراه توست

تا اینکه در یکی از همین روزها وقتی از آژانس مهاجرتی بیرون آمدم و داشتم پیاده به سمت میدان کاج سعادت‌آباد می‌رفتم، کاملا ناخودآگاه، توجهم به تیتر روی جلد یک مجله در دکه روزنامه‌فروشی جلب شد:  “هرجا که باشی، مغزت همراه توست”. 

خشکم زد. یک لحظه به خودم گفتم: “نکنه همه این خوشی‌ها موقتی باشه! اگه این احساسات منفی و حال خراب اونجا هم به سراغت بیاد، اونوقت همه چیز رو با هم از دست می‌دی. اونجا دیگه خانواده‌ای هم نداری و بار همه مشکلاتت رو باید تنهایی به دوش بکشی و …”.

نفهمیدم چی شد که یکباره خودم رو مقابل دفتر همان آژانس مهاجرتی دیدم. به سرعت از پله‌ها بالا رفتم و وارد اتاق شخصی که مسوول پرونده من بود، شدم.

در حالیکه صدام می‌لرزید و از طرفی خجالت زده بودم، ازشون خواستم تا پرونده من رو فعلا کنار بگذارند. گفتم: :نمی‌دونم الان دارم چی میگم، فقط شما لطفا این کار رو انجام بدید. همه هزینه‌هایی هم که کردم نوش جونتون”. و به سرعت از دفتر آژانس خارج شدم.

پیشنهاد میکنم مقالات زیر را نیز بخوانید:

nlp چیست؟ – آکادمیک NLP

فواید nlp

 

 

دوره NLP و یک اعتراف!

تا یکی دو ماه بعد، کاملا گیج بودم. نمی‌دونستم قراره چه اتفاقی بیفته و درگیری عجیبی با خودم داشتم تا اینکه در همین روزها و درست به همان اندازه که تیتر روی جلد مجله آن دکه روزنامه‌فروشی کاملا اتفاقی توجهم رو به خودش جلب کرده بود، اینبار با کلاسهای NLP آشنا شدم. باید اعتراف کنم که فقط به نوعی برای دلخوشی و سرگرمی در دوره NLP ثبت‌نام کردم. پیش خودم می‌گفتم: ” این هم مثل همون کتابهایی که خوندم تاثیری نداره، اما تو این روزها از هیچی بهتره”.

 

NLP و تغییر در سرنوشت من

الان که دارم اینها رو می‌نویسم، نمی‌دونم که چطور می‌تونم هیجانی رو که پس از جلسه دوم کلاس بهم دست داد، توصیف کنم. تک تک آن تصاویر در ذهنم باقی مانده است. فقط همین رو بگم که  شروع تغییر در سرنوشت زندگی من، همانجا کلید خورد. 

nlp و تغییر در سرنوشت من
nlp و تغییر در سرنوشت من

هر دقیقه‌ای که جلوتر می‌رفتم، دونه دونه پاسخ سوالهام رو می‌گرفتم. آنچنان هیجان‌زده بودم که حاضر نبودم حتی ۱ دقیقه از کلاس رو با هیچ چیزی عوض کنم. با همه مشکلات و سختی‌ها از محل کار، خودم رو به کلاس NLP می‌رسوندم و یادم می‌آد که تا پایان تمامی سطوح NLP فقط یک جلسه و آن هم بخاطر بیماری‌ای که رمق بلند شدن از جایم را نداشتم، در کلاس‌ها غیبت داشتم.

 

مهمترین تفاوت میان دوره‌های NLP و آنچه قبلا فرا گرفته بودم…

نکته‌ای که از همان ابتدا متوجه شدم، تفاوت آشکار میان آموخته‌های قبلی من با مباحث NLP بود. من فهمیدم که تا حالا فقط آموزش دیده‌ام و یاد نگرفته‌ام!

مهمترین تفاوت دوره های ان ال پی
مهمترین تفاوت دوره های ان ال پی

هیچ‌کدام از منابع قبلی در وجود من نهادینه نشده بود و برای همین بود که تاثیری در زندگیم نداشتند. اما NLP کاملا متفاوت بود و هرآنچه می‌آموختم را به شیوه‌ای خلاقانه در ذهنم جا می‌انداخت و تبدیل به عادت می‌کرد.
اینجا بود که فهمیدم دانش NLP چگونه با تکنیک‌های قدرتمندش بر روی ساختار ذهن اثر می‌گذارد و مرحله به مرحله تغییرات لازم را به وجود می‌آورد و همین مساله باعث شد تا تصمیم بگیرم که مسیر زندگی خود را تغییر دهم.

 

شاید مهمترین تصمیم زندگی…

پس از فراگیری مباحث گوناگون NLP و غوطه ور شدن در اقیانوس شگفت‌انگیزی که زندگی مرا دگرگون ساخت، کاملا مطمئن شدم که آن تصمیم به مهاجرت، دکه روزنامه‌ فروشی و بعد آشنایی با NLP، هرگز اتفاقی نبوده است. حالا با تمام وجودم احساس می‌کردم که وقت تحقق بخشیدن به رویاهای دوران کودکیم است و همه این مسائل و اتفاقات برای این بوده است تا من در مسیر رسالت خود قرار گیرم: “آموزش و تدریس NLP“.

چه لحظات هیجان‌آور و شگفت‌انگیزی بود وقتی که با شور و انگیزه تصمیم گرفتم تا از شغل قبلی خود با وجود سابقه و تمام اعتبار و مزایایی که برایم به همراه داشت، استعفا دهم.

حالا ۱۲ سال از آن زمان گذشته است و من هر روز مشتاقانه‌تر از روز قبل در مسیر رسالتم گام بر میدارم و با برگزاری دوره‌های استاندارد NLP،  تجربه نشستن و لذت بردن از ساحل امن و آرام زندگی  را به دوستان عزیزم، منتقل می‌کنم.

 

نویسنده: مهدی عرب زاده مدرس NLP
منبع: آکادمیک NLP

 

4 thoughts on “جادویی که در 28 سالگی زندگی مرا متحول کرد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *